لحظه ها عریانند

ساخت وبلاگ
نوشتنم میاد حتی بی سوژه لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 127 تاريخ : يکشنبه 27 شهريور 1401 ساعت: 0:06

پنج شنبه خیلی گرم بود خونه رو کامن پاشی کردم و جمع کردیم بریم خونه مامانم تا ۲۴ ساعت اونجا بمونیم تا کامن اثر کنه سوسکا بمیرنمامانم اینا نبودن هوا هم گرم بود، منم با تیشرت نشستم تو ماشینعلی گفت بریم سر خاک نمیدونم کی أك مرده بره ۵ دیقه تسلیتمنم گفتم بریم منم ک پیاده نمیشمتو ماشین نشسته بودم علی پیاده شد رفتبس ک علی منو عزایی برده یکسری چهره ها هستن از فامیلا یا هم محلی هاشون ک نمیدونم چ نسبتی دارن یعنی نسبت هم ندارن ولی بس ک دیدیمشون سلامعلیک دوستانه ای دارممن آدمها رو دوس دارم اصلنم تاقچه بالايي ميستم تا جايي ك چتر نكنن خونمون ؛ بهترين ارتباط ،،، ارتباط؟ بهترين سلامعليكو دارم يعني تك تك با آوردنه نام؛ حالِ تك تك بچه هاشونو ميپرسم، خب چيكار كنم دوس دارم آدمارویه خانمی از همین موارد، منو دید تو ماشینم ؛بنده خدا اومد کنار شیشه باهام سلامعلیک و من تو ماشین نشسته و اون لب شیشه ایستاده،نمیدونم چرا ، شروع کرد از ارادتش به ماه صفر و حجاب و علاقش به مظاهر مذهبی منم لبخند میزدم و میگفتم بله بلهبنده خدا فک کرد من هم نظرشم یا فک کرد منو سر به راه کرد و خشنود و خجسته مینمود تا اینکه حبه ک سر مزار بود اومد گفت ( مامان جیش دارم) دیگه ناچارا پیاده شدم بچه رو ببرم دسشویی ؛ اون خانمه یه نگاه به تیشرت ام کرد یه نگاه ب پارگیای شلوارم کرد و ( نُچ نُچ ) كنان و تُف تُف گويان از من فاصله گرفت و رفت لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 27 شهريور 1401 ساعت: 0:06

اون جاري م ؛ همون پولداره، انقدر خانومه نگم براتون. ، حتمن ب همه احترام ميذاره ؛ كم حرف ميزنه، صداش قشنگ و گوش نوازه و از افراد تعريف ميكنه، چند وقت پيش داشتم براش يه خاطره اي با هيجان تعريف ميكردم : بهم با همون صداي قشنگش گفت ( دلم برا لحن حرف زدنت تنگ شده بود) يخورده ع خودم خجالت كشيدم. آخه اونها شمالي نيستن و من عين همه شماليا ناآروم و پرهيجان حرف ميزنن ، ميونه اينهمه مليّت تو ايران ، دوسته مشهدي و دوسته كُرد هم داشتم كه خيلي مث ما شماليا هيجان زده و با آب و تاب حرف ميزنن اما يزد رفتيم شيراز رفتيم سيستان رفتيم سمنان رفتيم قزوين رفتيم ،،، همگي لطيف و با طمأنينه حرف ميزنن، اردبيل و زنجانم رفتيم ولي يادم نيس چجوري بودندست و دهن جاري جانم از تعريفش درد نكنه و خب يه كم شرمنده شدم ولي ديگه چه كنيم ما شماليا اكثراً هپي و هيجاني ايم لحظه ها عریانند...
ما را در سایت لحظه ها عریانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shamim123a بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 27 شهريور 1401 ساعت: 0:06